زیباترین اشعار درباره طبیعت

به گزارش سفر به تایلند، شعر درباره طبیعت از زیبایی و اعجازی سخن می راند که مادر تمامی موجودات زنده است. شعر طبیعت اجزای جهان هستی را از نظرگاه شاعران توصیف می کند.

زیباترین اشعار درباره طبیعت

خبرنگاران | سرویس سرگرمی - شعر درباره طبیعت اعجازی را به تصویر می کشد که شاعران از کنار آن ساده نگذشته اند. شعرا گاه با دقت در طبیعت به قدرت بی انتها خداوند پی می برند و گاه چون طبیعت گرایان تنها زیبایی آن را وصف می کنند. نگاه موشکافانه به طبیعت در آثار برخی شاعران بیشتر از دیگران به چشم می خورد. از شعرای قدیم، منوچهری به شاعر طبیعت شهرت دارد و از شاعران معاصر این سهراب سپهری است که از عناصر طبیعت بسیار بهره گرفته است. شعرهایی از شاعران پارسی زبان و منتخبی از شعر شاعران جهان با مضمون طبیعت را در مطلب حاضر بخوانید.

در صورتی که مطالعه قسمت خاصی از این مطلب مد نظر شماست، با انتخاب عناوین ارائه شده در فهرست موضوعی زیر، به موضوع دلخواه خود برسید.
  • شعر درباره طبیعت از شاعران بزرگ پارسی
  • شعر نو در وصف طبیعت
  • طبیعت در شعر شاعران جهان
  • چند هایکو راجع به طبیعت

شعر درباره طبیعت از شاعران بزرگ پارسی

باز شیری با شکر آمیختند

عاشقان با همدگر آمیختند

روز و شب را از میان برداشتند

آفتابی با قمر آمیختند

رنگ معشوقان و رنگ عاشقان

جمله همچون سیم و زر آمیختند

چون بهار سرمدی حق رسید

شاخ خشک و شاخ تر آمیختند

رافضی انگشت در دندان گرفت

هم علی و هم عمر آمیختند

بر یکی تختند این دم هر دو شاه

بلک خود در یک کمر آمیختند

هم شب قدر آشکارا شد چو عید

هم فرشته با بشر آمیختند

هم زبان همدگر آموختند

بی نفور این دو نفر آمیختند

نفس کل و هر چه زاد از نفس کل

همچو طفلان با پدر آمیختند

خیر و شر و خشک و تر زان هست شد

کز طبیعت خیر و شر آمیختند

من دهان بستم تو باقی را بدان

کاین نظر با آن نظر آمیختند

بهر نور شمس تبریزی تنم

شمع وارش با شرر آمیختند

❆❆❆❆❆

∼∼∼ شعر درباره طبیعت ∼∼∼

گفت من آن آهوم کز ناف من

ریخت این صیاد خون صاف من

اى من آن روباه صحرا کز کمین

سر بریدندش براى پوستین

اى من آن پیلى که زخم پیل بان

ریخت خونم از براى استخوان

آن که کشتستم پى مادون من

می نداند که نخسبد خون من!؟

بر من است امروز و فردا بر وى است

خون چون من کس چنین ضایع کی است!؟

گر چه دیوار افکند سایه دراز

باز شود سوى او آن سایه باز

این جهان کوه است و فعل ما ندا

سوى ما آید نداها را صدا

مولانا

❆❆❆❆❆

فلکها یک اندر دگر بسته شد

بجنبید چون کار پیوسته شد

چو دریا و چون کوه و چون دشت و راغ

زمین شد به کردار روشن چراغ

ببالید کوه آبها بر دمید

سر رستنی سوی بالا کشید

زمین را بلندی نبد جایگاه

یکی مرکزی تیره بود و سیاه

خبرنگاران برو بر شگفتی نمود

به خاک اندرون روشنائی فزود

همی بر شد آتش فرود آمد آب

همی گشت گرد زمین آفتاب

گیا رست با چند گونه درخت

به زیر اندر آمد سرانشان ز بخت

ببالد ندارد جز این نیرویی

نپوید چو پیوندگان هر سویی

وزان پس چو جنبنده آمد پدید

همه رستنی زیر خویش آورید...

فردوسی

❆❆❆❆❆

∼∼∼ شعر درباره طبیعت ∼∼∼

هنگام بهارست و جهان چون بت فرخار

خیز ای بت فرخار، بیار آن گل بی خار

آن گل که مر او را بتوان خورد به خوشی

وز خوردن آن روی شود چون گل بربار

آن گل که مر او را بود اشجار ده انگشت

و آمد شدنش باشد از اشجار به اشجار

تا ابر کند می را با باران ممزوج

تا باد به می درفکند مشک به خروار

آن قطره باران بین از ابر چکیده

گشته سر هر برگ از آن قطره گهربار

آویخته چون ریشه دستارچه سبز

سیمین گرهی بر سر هر ریشه دستار

یا همچو زبرجد گون یک رشته سوزن

اندر سر هر سوزن یک لؤلؤ شهوار

آن قطره باران که فرو بارد شبگیر

بر طرف چمن بر دو رخ سرخ گل نار

گویی که مشاطه ز بر فرق عروسان

ماورد همی ریزد، باریک به مقدار

وان قطره باران سحرگاهی بنگر

بر طرف گل ناشکفیده بر سیار

همچون سرپستان عروسان پریروی

واندر سر پستان بر، شیر آمده هموار

وان قطره باران که چکد از بر لاله

شود طرف لاله از آن باران بنگار

پنداری تبخاله خردک بدمیده ست

بر گرد عقیق دو لب دلبر عیار

وان قطره باران که برافتد به گل سرخ

چون اشک عروسیست برافتاده به رخسار

وان قطره باران که برافتد به سر خوید

چون قطره سیمابست افتاده به زنگار

وان قطره باران که برافتد به گل زرد

گویی که چکیده ست مل زرد به دینار

وان قطره باران که چکد بر گل خیری

چون قطره می بر لب معشوقه میخوار

وان قطره باران که برافتد به سمنبرگ

چون نقطه سفیداب بود از بر طومار

وان قطره باران ز بر لاله احمر

همچون شرر مرده فراز علم نار

وان قطره باران ز بر سوسن کوهی

گویی که ثریاست برین گنبد دوار

بر برگ گل نسرین آن قطره دیگر

چون قطره خوی بر ز نخ لعبت فرخار

آن دایره ها بنگر اندر شمر آب

هر گه که در آن آب چکد قطره امطار

چون مرکز پرگار شود قطره باران

وان دایره آب بسان خط پرگار

مرکز نشود دایره وان قطره باران

صد دایره در دایره شود به یکی بار

آن دایره پرگار از آنجای نجنبد

وین دایره از جنبش صعب آرد رفتار

هر گه که از آن دایره انگیزد باران

از باد درو چین و شکن خیزد و زنار

منوچهری

❆❆❆❆❆

گردون ز زمین هیچ گلی برنارد

کش نشکند و هم به زمین نسپارد

گر ابر چو آب خاک را بردارد

تا حشر همه خون عزیزان بارد

در هر دشتی که لاله زاری بوده ست

از سرخی خون شهریاری بوده ست

هر شاخ بنفشه کز زمین می روید

خالی است که بر رخ نگاری بوده ست

خیام

∼∼∼ شعر درباره طبیعت ∼∼∼

شعر نو در وصف طبیعت

ماه بالای سر آبادی است

اهل آبادی در خواب .

روی این مهتابی، خشت غربت را می بویم .

باغ همسایه چراغش روشن ،

من چراغم خاموش

ماه تابیده به بشقاب خیار، به لب کوزه آب .

غوک ها می خوانند .

مرغ حق هم گاهی .

کوه نزدیک من است : پشت افراها، سنجدها .

و بیابان پیداست .

سنگ ها پیدا نیست ، گلچه ها پیدا نیست .

سایه هایی از دور، مثل تنهایی آب، مثل آواز خدا پیداست .

نیمه شب باید باشد .

دب آکبر آن است : دو وجب بالاتر از بام .

آسمان آبی نیست، روز آبی بود .

یاد من باشد فردا، بروم باغ حسن گوجه و قیسی بخرم .

یاد من باشد فردا لب سلخ، طرحی از بزها بردارم ،

طرحی از جاروها، سایه هاشان در آب .

یاد من باشد، هر چه پروانه که می افتد در آب، زود از آب در آرم .

یاد من باشد کاری نکنم، که به قانون زمین بر بخورد .

یاد من باشد فردا لب جوی، حوله ام را هم با چوبه بشویم .

یاد من باشد تنها هستم .

ماه بالای سر تنهایی است .

سهراب سپهری

❆❆❆❆❆

∼∼∼ شعر درباره طبیعت ∼∼∼

شب

سراسر

زنجیر زنجره بود

تا سحر،

سحرگه

به ناگاه با قُشَعْریره درد

در لطمه جان ما

جنگل

از خواب واگشود

مژگان حیران برگ اش را

پلک آشفته مرگ اش را،

و نعره اُزگَل اره زنجیری

سرخ

بر سبزی نگران دره

فروریخت

یَله

بر نازکای چمن

رها شده باشی

پا در خُنکای شوخِ چشمه ای،

و زنجره

زنجیره بلورینِ صدایش را ببافد

در تجرّدِ شب

واپسین وحشت جانت

ناآگاهی از سرنوشت خبرنگاران باشد،

غم سنگینت

تلخی ساقه علفی که به دندان می فشری .

همچون حبابی ناپایدار

تصویر کامل گنبد آسمان باشی

و روئینه

به جادویی که اسفندیار

راستا سوزان شهابی

خطّ رحیل به چشمت زند،

و در ایمن تر کنج گمانت

به خیالِ سستِ یکی تلنگر

آبگینه عمرت

خاموش

درهم شکند

احمد شاملو

❆❆❆❆❆

∼∼∼ شعر درباره طبیعت ∼∼∼

کسی به فکر گل ها نیست

کسی به فکر ماهی ها نیست

کسی نمی خواهد

باورکند که باغچه دارد می میرد

که قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کرده است

که ذهن باغچه دارد آرام آرام

از خاطرات سبز تهی می شود

و حس باغچه انگار

چیزی مجردست که در انزوای باغچه پوسیده ست

حیاط خانه ما تنهاست

حیاط خانه ما

در انتظار بارش یک ابر ناشناس

خمیازه میکشد

و حوض خانه ما خالی است

خبرنگاران های کوچک بی تجربه

از ارتفاع درختان به خاک می افتد

و از میان پنجره های پریده رنگ خانه ماهی ها

شب ها صدای سرفه می آید

حیاط خانه ما تنهاست

فروغ فرخزاد

❆❆❆❆❆

علفزار

با موهای سبز ژولیده در باد

کوه

با موهای قهوه ای یک دست

رودخانه

با گیره های سرخ ماهی

بر موهاش

هیچ کدام را ندیده !

حق دارد نمی خواند این پرنده کوچک

گروس عبدالملکیان

❆❆❆❆❆

∼∼∼ شعر درباره طبیعت ∼∼∼

متلاطم

تنها

بی کران

کاش اقیانوسی نبودم

پنجه کشان بر ساحل

شمس لنگرودی

❆❆❆❆❆

زندگی همین کوه روبه روست

این سپید سربلند

این نشانه شکوهمند

این که تا هنوز و تا همیشه

با زلال آسمان

گرم گفتگوست

زندگی همین

بچه های کوه و دره

این هماره مردم نجیب

زندگی همین هوای حیرت است

آن جوانه ای که چشم بسته

بی قرارِ فصل فرصت است

این اشاره

این بنفشه ای که می رسد

آن بهانه ای که بر بنفشه

تاب می دهد

زندگی همین تبسم طبیعت است

محمدرضا عبدالملکیان

❆❆❆❆❆

کارتی را که برادرم برایم فرستاده بود

تماشا می کردم

مال جمعیت حمایت از طبیعت است

عکس یک بیزون

گاو آمریکایی

و گوساله اش

از این عکس

خیلی خوشم آمد

و دیدم اگر من

گوساله ای می زاییدم

شاد می شدم

حالا حرفش را می زنم

به عنوان شعر

اگر من می بینم

خبرنگاران ها هم می بینند

آسمان و درختان هم می بینند

اگر من می بینم

همه چیز می بینند

چون دیدن امر مشترکی است

دریا را بگو

که نفس نفس می زند

و گوییا خواب می بیند

دریا را بگو

که نفس زنان

راه می رود در خواب

چه عظمتی دارد جهان

گرچه گرده گلی است

که بر پای زنبوری نشسته است

دارایی من

خاطره گندمزار است

و کرت های جالیز خیار

و کدو

و قلمستان هایی که سطح آن را

بوته های پونه پوشانده است

دارایی من

خاطره رودخانه هاست

در سراشیبی های دره

و درختان سرسخت و کهنسال

دارایی من

دارایی موهومی نیست

ولی کسی آن را نمی بیند

و کسی آن را نمی داند

بیژن جلالی

∼∼∼ شعر درباره طبیعت ∼∼∼

طبیعت در شعر شاعران جهان

گل

به آسمان بامدادی

که همه خبرنگاران هایش را گم کرده

فریاد می زند :

شبنمم را گم کرده ام

ای ماهِ تمام

امشب

در میان برگ های نخل جشنی هست،

و در دریا برآمدنِ امواج،

مثل ضربان قلب جهان

تو از کدام آسمان ناشناخته

راز دردآلود عشق را

در خاموشی ات می بری؟

شب خاموش

زیبایی مادر را دارد و

روز پرهیاهویِ

کودک را

ابرهای تیره

گل های آسمان می شوند

موقعی که نور

آن ها را ببوسد

رابیندرانات تاگور

ترجمه: ع. پاشایی

❆❆❆❆❆

∼∼∼ شعر درباره طبیعت ∼∼∼

ای زنبق وحشی

که در کوهستانی به نام انتظار

روییده ای،

آیا تو نیز کسی را در این پاییز

وعده دیدار داده ای؟

تاریک روشنای صبح

چه در خود نهفته دارد؟

حتی زمزمه آرام ترین نسیم

از قلب من

گذر می کند

انونو کوماچی

ترجمه: عباس صفاری

❆❆❆❆❆

در جستجوی ارکیده وحشی

به دشت های پاییزی رفته ام،

آنچه آرزو می کنم اما

ریشه های عمیق است

نه گل

ایزومی شی کی بو

ترجمه: عباس صفاری

❆❆❆❆❆

باران چون کبوتران

بر دانه هایی که روی شیروانی ریخته ام

نوک می زند

تُک تُک تُک

چون کبوتران

ناظم حکمت

ترجمه: احمد پوری

❆❆❆❆❆

برگی از درخت

روی دریا افتاد

پاییز بر دوش موج ها می رفت

وقار نعمت پور

ترجمه از آذری: رسول یونان

چند هایکو راجع به طبیعت

پشنگی کوتاه

از باران تابستان

در آب

بوسون

ترجمه: پگاه احمدی

❆❆❆❆❆

∼∼∼ شعر درباره طبیعت ∼∼∼

منعکس

بر لب شمشیر

ابرهای نرم تابستان

گری گی

ترجمه: پگاه احمدی

❆❆❆❆❆

علف های تابستان

همه آنچه به جا مانده

از رویاهای یک سرباز

گلبرگ های رُز کوهی

اینک می ریزند و کمی بعد،

در غوغای آبشار

باشو

ترجمه: پگاه احمدی

❆❆❆❆❆

آذرخشِ تابستان

دیروز در مشرق

امروز در مغرب

کیکاکو

ترجمه: پگاه احمدی

❆❆❆❆❆

من زندگی می کنم با طبیعت

همچون آن بادِ در گذر

از روی ایمان برگ

یرژی هاراسیموویچ

ترجمه: کامیار محسنین

❆❆❆❆❆

گل کوچک به خاک می افتد .

راه پروانه را

می جُست

رابیندرانات تاگور

ترجمه: ع. پاشایی

❆❆❆❆❆

تاریکی،

خیس با

آوای موج ها

سانتوکا

ترجمه: پگاه احمدی

❆❆❆❆❆

∼∼∼ شعر درباره طبیعت ∼∼∼

از شاخه قطور

در رود می سُرد

آوازِ حشره

ایسا

ترجمه: پگاه احمدی

❆❆❆❆❆

سومین خشکسال

دریاچه ها آرام

به خلوتِ خود می فرایند

جان جورگِنسن

ترجمه: پگاه احمدی

❆❆❆❆❆

بودا در مهتاب

ـ نیش پشه

از سوراخ پیراهنم

ایستاده در انتها

بر نوک درخت

دب اکبر

کولاک تازه شروع شده

آن همه نان پراکنده

و فقط یک پرنده !

اینک پروانه شبانه می آید

به سوی مرگ شبانه اش

بر چراغ من

لامپ را دوباره

روشن کردم

ـ شاپرک در خواب است

درخت کوچک

کاملا ساکت است

در شب پُرخبرنگاران

جک کرواک

ترجمه: علیرضا آبیز

❆❆❆❆❆

یک کلمه

اما هزار جور

باران

دیوید فینلی

ترجمه: پگاه احمدی

❆❆❆❆❆

بر آستانِ پنجره

زمین به درون می کشد

شبِ آرام را

سیسیلی هیل

ترجمه: پگاه احمدی

❆❆❆❆❆

افراهای زمستانی

برهنه از هر چیز

جز بادبادکی آبی

وینونا بیکر

ترجمه: پگاه احمدی

❆❆❆❆❆

آب دادن به دانه ها

در خنکای عصر

خورشیدی آتشین

جیم نورتن

ترجمه: پگاه حمدی

منبع: setare.com
انتشار: 28 دی 1399 بروزرسانی: 28 دی 1399 گردآورنده: thailandnet65.ir شناسه مطلب: 1343

به "زیباترین اشعار درباره طبیعت" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "زیباترین اشعار درباره طبیعت"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید